توضیحات
رازداری، مخصوصا رازهای خانوادگی و یا رازهای خوب یکی از مواردی است که باید به کودکان بیاموزیم. قصه «رازهای خانواده رو نگیم» یکی از بهترین و اثربخش ترین قصه در مورد حفظ رازهای خانوادگی است. کودکان 4 تا 9 ساله با این قصه یاد می گیرند که هر چیزی را به دیگران نگویند. در واقع، این قصه به کودکان می آموزد که رازهای خانواده را باید حفظ کنند.
نویسنده: دکتر رضا ریحانی | درمانگر مجاز ICEEFT کانادا
قصه در مورد حفظ رازهای خانوادگی: قصه رازهای خانواده رو نگیم

ویژه کودکان 4 تا 9 سال
در یک دریای بسیار بزرگ، ماهیِ شیرین زبانی زندگی می کرد. اسم این ماهی کوچولو «سنا» بود. سنا خیلی خوب صحبت می کرد. همه آشناها و دوستان از حرف زدن او لذت می بردند. برای همین، او همیشه حرف می زد. فکر می کرد اگر زیاد حرف بزند بقیه به او توجه می کنند و دوستش دارند.
یک روز که مادر سنا تصمیم گرفت خانه خواهرش برود، سنا هم همراه او رفت. خانه خاله خیلی شلوغ بود. همه اقوام آنجا بودند. همین که سنا چشمش به خاله و دایی و عمه و عمو و بچه ها افتاد، فورا پیش آن ها رفت. سلام کرد و از شدت خوشحالی، شروع به حرف زدن کرد. او تند تند حرف می زد و می خواست بقیه به او توجه کنند.
اگه برای موضوعات کم اهمیت، فرزندتون رو دعوا میکنید و کنترل خشم خیلی سخت شده واستون، حتما اینجا کلیک کنید.
همانطور که سنا در حال حرف زدن بود، گفت:« مامانم اونروز که حرف زشتی زدم، بهم خیلی بد نگاه کرد و گفت …». در این لحظه که برادر بزرگتر سنا کنارش بود، به پشت او زد و گفت:« راستی خاله، سنا یه نقاشی زیبا کشیده که حتما باید ببینی.». خاله و همه در مورد نقاشی زیبای سنا حرف زدند. بعد از مدتی، دخترخاله سنا خیلی آرام از او پرسید:« سنا! وقتی حرف زشت زدی، مامانت چی گفت؟».
سنا که فهمیده بود چرا برادرش حرف او را قطع کرده، جواب داد:« اون یه موضوع خونوادگی بود. بهتره راجع به اون حرف نزنیم. راستی توام نقاشی دوست داری؟». سپس، سنا و دخترخاله اش درمورد نقاشی و مدرسه حرف زدند. مهمانی تمام شد و سنا به همراه خانواده اش به سمت خانه شان برگشتند.
در راه برگشت بودند که مادر به برادر سنا گفت:«پسرم! بهت افتخار می کنم که حواست بود و اجازه ندادی اون خاطره رو سنا تعریف کنه. سنا! از توام ممنونم که خیلی زود متوجه برادرت شدی و درمورد اون اتفاق حرفی نزدی!». سنا، لبخندی زد و گفت:« آره مامان. من اولش فراموش کرده بودم، اما بعدا فهمیدم که نباید هر چیزی رو برای بقیه تعریف کنم.».
برادر سنا که خیلی به خودش افتخار می کرد، گفت:«مامان! منم از شما ممنونم که بهمون یاد میدی به بهترین نحو رفتار کنیم. من یادم بود که گفتی اگه حرفی درمورد خونوادمون باشه، که باعث شرمندگی و یا ناراحتی یک کدوم از ماها میشه، نباید اون حرف رو بزنیم!». مادر بعد از شنیدن این حرف، سنا و برادرش را بغل کرد و گفت:« خداروشکر که بچه هایی دارم که هر حرفی رو جلوی بقیه نمیزنن و رازهای خونوادمون رو حفظ میکنن!».
فایل پی دی اف (pdf) قصه در مورد حفظ رازهای خانوادگی را می توانید از زیر دانلود کنید:
قصه در مورد حفظ رازهای خانوادگی
قصه در مورد رازداری کودکان: سوالاتی که باید بپرسید
سوالاتی که در پایان قصه می پرسید، اثربخشی قصه را افزایش می دهد. نبوغ خفته پیشنهاد می کند در پایان قصه این سوالات را از فرزندتان بپرسید: « چرا سنا خیلی حرف می زد؟»، « وقتی سنا می خواست راز خانوادگی را فاش کند، برادرش چه کار کرد؟»، « چرا مادر به برادر سنا گفت که به او افتخار می کند؟»، « شما هم رازهای خانوادگی تان را حفظ می کنید؟ چطور موفق شدید این کار مهم را انجام دهید؟».
پیشنهاد می کنیم قصه های زیر را برای فرزندتان بخوانید. هم آموزنده هستند و هم جذاب و شنیدنی.
قصه گربه کوچولو حلش میکنه برای آموزش حل مسئله به کودکان
قصه بره زیبا و سطل های رنگ برای جلوگیری از استفاده کودکان از لوازم آرایشی
قصه دفتر خاطرات من برای آموزش پنهان کردن اندام خصوصی
قصه من عاشق خودم هستم برای تقویت عزت نفس کودکان