توضیحات
ترس کودکان از تاریکی یکی از شایع ترین ترس هاست که به کودکان اجازه داشتن اتاق مستقل را نمی دهد. در قصه زرافه کوچولو و غلبه بر ترسش، زرافه کوچولو یاد می گیرد که منبع ترس هایش، افکاری هستند که در سر دارد. بنابراین، با مدیریت افکار می تواند تا حدی ترسش را شکست دهد.

ترس کودکان از تاریکی: ویژه 4 تا 9 سال
اگر فرزند مضطرب دارید، پیشنهاد می کنیم قبل از تبدیل به اختلال، خودتان این اضطراب را درمان کنید. برای یادگیری فعالیت های لازم لطفا اینجا ضربه بزنید.
بازی هایی برای درمان اضطراب طراحی کرده ایم که می توانند به شما کمک کنند. جهت دریافت این بازی های اثربخش لطفا اینجا ضربه بزنید.
دلایل ترس کودکان از تاریکی:
چرا کودک شما از تاریکی می ترسد؟ ممکن است تا به حال در مورد این سوال فکر و یا با اطرافیان خود مشورت کرده باشید. ما به طور خلاصه علت های ترس کودکان از تاریکی را برای شما می نویسیم:
تلوزیون: برنامه ای که نگاه می کنید، خواه برنامه ای عادی و خواه ترسناک، یکی از مهم ترین منابع ترس کودکان از تاریکی به شمار می رود.
حساسیت های ژنتیکی: خلق و خوی برخی کودکان حساس تر است.
والدین مضطرب: کودکانی که یکی یا هر دوی والدین شان مضطرب است، بیشتر در معرض ترس از تاریکی قرار دارند.
وابستگی کودک: کودک وابسته به دلیل احساس درماندگی و بی کفایتی بیش از سایر کودکان از تاریکی می ترسد.
رویدادهای استرس زا: رویدادهایی نظیر جدا کردن جای خواب، جدایی والدین و … نیز می تواند ترس کودک از تاریکی را ایجاد و یا تشدید کند.
اگر فرزندتان اضطراب جدایی دارد، می توانید از قصه کبوتر آبی بهره ببرید.
ترس کودکان از تاریکی: قصه زرافه کوچولو و غلبه بر ترسش
فایل پی دی اف (pdf) این قصه را می توانید از زیر دانلود کنید.
اگر میخواهید خودتان ترس فرزندتان را از بین ببرید، لطفا اینجا ضربه بزنید تا مراحل آن را به صورت کامل یاد بگیرید.
در یک جنگل قشنگ، زرافه بازیگوشی زندگی می کرد. اسم این زرافه بازیگوش « سادی » بود. سادی همیشه دوست داشت خورشید در آسمان باشد. چون وقتی خورشید در آسمان بود همه جا روشن بود و سادی می توانست خیلی راحت بازی کند و پیش دوستانش برود. او روزها را دوست داشت چون همه جا را می دید و خیالش راحت بود. اما اصلا شب را دوست نداشت.
مادر سادی برای اینکه سادی بزرگ شده بود اتاقش را آماده کرده بود. سادی هم از اینکه اتاق داشت خیلی خوشحال بود. او با کمک مادرش یک اتاق زیبا برای خودش ساخته بود. روزها در اتاقش بازی می کرد و کیف می کرد. اما همین که شب می شد، می ترسید تنهایی در اتاقش بماند.
امشب با اینکه سادی می ترسید، تصمیم گرفت در اتاق خودش بخوابد. همینکه دراز کشید صدای وحشتناکی شنید. او فکر می کرد شیر جنگل می خواهد او را بدزدد، ترسید و فورا پیش مادرش رفت و گفت:« مامان! فکر کنم شیر جنگل اومده. من صداشو شنیدم. می ترسم!». مادر دست سادی را گرفت و با هم کنار پنجره اتاق سادی رفتند و همه جا را خوب نگاه کردند.
اگه برای موضوعات کم اهمیت، فرزندتون رو دعوا میکنید و کنترل خشم خیلی سخت شده واستون، حتما اینجا کلیک کنید.
همینطور که داشتند نگاه می کردند، دوباره همان صدا را شنیدند. اما سادی فهمید که این صدای باد است نه شیر. برای همین به مادرش گفت:« مامان صدای باد بوده، نه شیر. پس، من تنهایی می خوابم. تو برو مامان، مرسی.». مادر اتاق سادی را ترک کرد و دوباره سادی دراز کشید. او در حال فکر کردن بود که ناگهان سایه ای را روی اتاق دیوارش دید. این بار فکر کرد که پلنگ است که وارد اتاقش شده است.
سادی فکر کرد پلنگ خودش را جایی در اتاق مخفی کرده است. دوباره ترسید و فورا پیش مادرش رفت. به مادرش گفت:« مامان! تنهایی می ترسم. چون پلنگ اومده توی اتاقم. من دیدمش. خودشو مخفی کرده.». مادر دوباره دست سادی را گرفت و با هم به اتاق رفتند. آن ها با هم همه جای اتاق را با دقت نگاه کردند تا پلنگ را پیدا کنند. سادی می خواست پشت اتاقش را نگاه کند.
همینکه نزدیک کمدش شد، دوباره همان سایه را دید. ترسید و به مادرش نشان داد. مادر لبخندی زد و گفت:« پسرم! اینکه پلنگ نیست. سایه پرده اتاق شماست. وقتی بیرون رو نگاه کردیم، فراموش کردیم پنجره رو ببندیم. باد اومده، پرده تکون خورده و سایه اش افتاده روی دیوار. تو فکر کردی پلنگه و ترسیدی. اتاقت امنه مامان، راحت باش!».
سادی نفس عمیقی کشید. سپس، به مادر گفت:« واای مامان، خیلی ترسیدم. چون همش فکرایی می کنم که منو می ترسونه.». مادر سادی را بغل کرد و گفت:« معلومه که ترساکه عزیزم. اگه فکرای ترسناک بکنیم میترسیم. اما شبا به کارای خوبی که کردی فکر کن و همیشه به خودت بگو من شجاعم، تا فکرای بد از سرت بره بیرون!». از آن روز به بعد، سادی همین کار را انجام داد و هیچ وقت نترسید. سادی الان هم عاشق روزهاست و هم عاشق شب ها.
فایل صوتی قصه زرافه کوچولو و غلبه بر ترسش
قصه زرافه کوچولو و غلبه بر ترسش: سوالاتی که باید بپرسید
سوالاتی که در پایان قصه می پرسید، اثربخشی قصه را افزایش می دهد. نبوغ خفته پیشنهاد می کند در پایان قصه سوالات زیر را از فرزندتان بپرسید:
• چرا سادی کوچولو نمی توانست در اتاقش بخوابد؟
• سادی کوچولو در مورد صدای باد که در اتاقش می آمد چه فکری می کرد
• مادر سادی کوچولو به او گفت برای اینکه نترسد، قبل از خواب بهتر است چه کار کند؟
• شما از چه چیزهایی می ترسید؟ از تاریکی هم می ترسید؟
• چطوری می توانی مثل زرافه کوچولو بر ترست غلبه کنی و آن را شکست دهی؟
نویسنده: دکتر رضا ریحانی | درمانگر مجاز آیسفت کانادا