وبسایت نبوغ خفته ، فروش دوره‌های فرزندپروری ، قصه های کودکانه | دکتر رضا ریحانی

قصه کودکانه پذیرش احساسات | داستان رنگین کمان احساسات (تصویری 2024)

 

در داستان « رنگین کمان احساسات»، فیل در کنار حیوانات دیگر به دنبال کشف احساسات مختلف در خود میگردد. اما برخلاف حیوانات دیگر، نه تنها به احساساتی که دوست دارد، بلکه به هیجاناتی که آن ها را نمی پسندد نیز ارزش و بها می دهد. در واقع، این قصه، زیباترین قصه کودکانه پذیرش احساسات است که به کودکان 4 تا 9 ساله یاد می دهد رنگین کمانی از احساسات را در خود کشف کرده و بپذیرند.

قصه برای قبول کردن احساسات

 

دکتر رضا ریحانی

 

نویسنده: دکتر رضا ریحانی| روان درمانگر مجاز ICEEFT کانادا

 

 

قصه کودکانه پذیرش احساسات : رنگین کمان احساسات

 

قصه کودکانه پذیرفتن احساسات

 

 

کیان و کیانا خواهر و برادرای شادی بودند. اون‌ها بیشتر وقت‌ها کنار هم بازی میکردن. کیان خواهر کوچولوش رو خیلی دوست داشت و اصلا دوست نداشت که ناراحت بشه و یا عصبانی بشه. البته کیانا هم برادرش رو خیلی دوست داشت. او هم اصلا دلش نمیخواست داداشش ناراحت یا عصبانی و یا نگران باشه. برای همین، همیشه سعی میکردن مراقب احساسات هم باشند.

 

 

پکیج رهایی از زندان تربیتی ریحانی

اگه بخاطر درس و مشق فرزندتون خیلی از کوره در میرید و جونتون رو به لبتون رسونده، میتونید اینجا ضربه بزنید تا یاد بگیرید به بهترین شکل خشمتون رو مدیریت و کنترل کنید.

 

 

یک روز، کیان به اتاقش رفت و دید که کیانا داره با یکی از وسیله‌هاش بازی میکنه. کیانا اجازه نگرفته بود. برای همین کیان خیلی ناراحت شد و به خواهرش گفت:” بدون اجازه نباید بهش دست میزدی!”. کیانا از اینکه برادرش رو ناراحت کرده بود، خیلی ناراحت شد. نزدیک کیان رفت و گفت :” این حس خیلی بده. ما نباید داشته باشیمش. ما اصلا نباید ناراحت شیم. وای کاش اصلا ناراحتی نبود!”. کیان با عصبانیت به کیانا نگاه کرد و گفت:” آره درسته. اما تقصیر تویه. من از تو ناراحتم. و از خودم هم عصبانی‌ام که ناراحت شدم. چون این حس بدیه!”.

 

قصه برای قبول کردن احساسات

 

کیان و کیانا در حال حرف زدن بودن که مامان صداشون رو شنید. و بعد فورا به بازار رفت و اسباب‌بازی‌های جدیدی خرید و به خونه برگشت. مامان اسباب‌بازیا رو به کیان و کیانا داد و گفت:” بچه‌ها! این‌ها حیوانات جادویی هستن. یعنی میتونن با شما حرف بزنن و یا هر کاری ازشون بخواین میتونن انجام بدن!”. کیان و کیانا نتونستن حرف مامان رو قبول کنند. برای همین، کیان گفت:” یعنی فقط یه اسباب‌بازی نیستن؟ نمیشه که!”. مامان لبخندی زد و گفت:” الان بهتون نشون میدم تا باور کنید!”.

 

قصه برای پذیرش هیجانات

 

سپس، همه اسباب‌بازی رو بیرون ریخت و بهشون گفت:” برید بگردید و هر احساسی رو که حسش کردین، روی بدنتون رنگ بزنید!”. ناگهان، اسباب‌بازی‌ها به راه افتادن. سگ به خودش نگاه کرد. او دوست داشت فقط چندتا از احساسات رو داشته باشه. وقتی عصبی میشد، بقیه ازش میترسیدن ، برای همین، با خودش گفت:” خب، دماغم که قرمزه. این یعنی احساس خشم. بدنمم که میتونم بگم قهوه‌ای همون احساس قوی بودنه و رنگ سفیدمم که احساس خوشحالیمو نشون میده. من فقط این احساس‌ها رو دوست دارم. پس همینا رو میگم!”.

 

پنگوئن هم، مثل سگ فکر میکرد. او با خودش میگفت:” من همون احساساتی که دوسشون دارم رو مشخص میکنم و میگم.” و بعد وقتی تونست از بالای میز بپره پایین، احساس موفقیت کرد. بعد چون این احساس رو دوست داشت، گفت:” به بقیه میگم، رنگ سیاه من، همون احساس موفقیته. و رنگ سفیدمم که احساس خوشحالی رو نشون میده!”. پنگوئن هم چون فقط دوتا احساس رو دوست داشت، میخواست به بقیه نشون بده که فقط همین احساسات خوب هستن و وجود دارن!

 

قصه کودکانه پذیرش و تایید احساسات

 

همه حیوانات فقط همون احساساتی رو روی بدنشون مشخص کردن که دوسشون داشتن. اما فیل، اینطور نبود. او واقعا هر احساسی که داشت رو روی بدنش مشخص کرده بود. برای همین، بدن فیل مثل یه رنگین کمون شده بود. رنگین کمونی از احساسات. مامان همه حیوانات رو صدا زد. وقتی همه جمع شدن، هر کسی همون رنگ بدنش رو نشون میداد و میگفت:” همین حس‌ها فقط وجود دارن! بقیه نیستن.!”. اما فیل تبدیل به رنگین کمون شده بود. او فکر میکرد کار اشتباهی انجام داده. برای همین با خجالت به مامان گفت:” من مثل رنگین کمون شدم. یعنی این همه احساس داریم؟”. مامان خیلی از فیل خوشش اومد. به بقیه حیوانات گفت که برای فیل دست بزنن و او رو تشویقش کنند.

 

سپس، مامان به کیان و کیانا گفت:” حالا بیاید ببینید حیواناتمون رو.”. کیان و کیانا از دیدن فیل تعجب کردند و گفتند:” این دیگه چه فیلیه!”. مامان گفت:” فیل تونسته هر احساسی که همه دارن رو روی بدنش رنگ بزنه. میبینید چقد زیادن؟ نگاه کنید فیلمون مثل رنگین کمون شده! پس ایرادی نداره اگه یه وقتی ناراحت بشیم. یا مثلا عصبانی بشیم، یا حس کنیم دوستمون ندارن!” اینا احساسات واقعی‌مون هستن!”. کیان همین که حرف مامان رو شنید، با خوشحالی گقت:” پس چون رنگین کمون احساسات رو داریم، اگه یه وقتی ناراحت شدیم، نباید فکر کنیم کارمون غلطه. درسته؟”. مامان کیان رو تشویق کرد و گفت:”درسته” و بعد همه برای فیل و کیان دست زدن.

 

 

وب سایت نیوغ خفته پر از قصه های کودکانه هدفمند است. لطفا از وب سایت دیدن کنید. اما قبل از این کار، لطفا نظرتون رو در پایین برای ما بنویسید.

  • اشتراک این مطلب در شبکه های اجتماعی :