بچه ها نسبت به حمام رفتن مقاومت نشان می دهند. این خودداری از حمام رفتن قابل درک است. حمام رفتن باعث می شود بچه ها از بازی خود بزنند، یا بعضی از بچه ها از آب و زیر دوش رفتن می ترسند. قصه امیر و چنگال کثیف یک قصه کودکانه درباره حمام رفتن است که می تواند بدون آسیب عاطفی به کودکان، آن ها را مجاب کند تا حمام بروند.
نویسنده: دکتر رضا ریحانی | روان درمانگر مجاز ICEEFT کانادا
ویژه کودکان 4 تا 9 سال
امیر روی تخت خوابش نشسته بود و کمی ناراحت بود. او باید فردا حمام می رفت، اما اصلا دوست نداشت. امیر همیشه از حمام فراری بود. او بیشتر دوست داشت با دوستانش بازی کند و تلوزیون ببیند. اما انگار فردا نمی توانست فرار کند. چون چندین بار فرار کرده و خیلی وقت بود که حمام نرفته بود.
امیر فکر کرد و فکر کرد تا این که خوابش برد. او حتی در خوابش هم ناراحت بود. در خواب، با ناراحتی داخل آشپزخانه نشسته بود که ناگهان اتفاق جالبی افتاد. قاشق ها، چنگال ها و چاقو ها با هم بازی می کردند. آن ها خیلی خوش حال و شاد به نظر می رسیدند. وقتی بازی آن ها را نگاه می کرد و می دید که چقدر شاد هستند، لبخند قشنگی روی صورتش می نشست.
قاشق و دوستانش حسابی با هم بازی کردند. آن ها خیلی عرق کرده بودند، برای همین، همه باهم داخل سینک ظرفشویی پریدند. امیر خیلی کنجکاو شده بود. با تعجب بلند شد و نزدیک تر رفت. او دید که داخل سینک ظرفشویی پر از آب است. توپ های کوچولوی رنگارنگ، عروسک های خوشگل و حتی تفنگ های آبپاش خیلی کوچک هم داخل سینک بود.
هر کسی داخل سینک، با وسیله ای که دوست داشت بازی می کرد و بعد خودش را تمیز می شست. همین که شستن شان تمام می شد، فورا از داخل سینک به بیرون می پریدند. قاشق خودش را شست و بیرون آمد. از چشم هایش و لبخندی که روی لبانش بود، کاملا مشخص بود که او خیلی خوش حال و شاداب است.
قاشق ها، چنگال ها و چاقو ها یکی یکی خودشان را می شستند، تمیز می شدند، بوی خوب می دادند و سرحال به بیرون می پریدند. امیر از دیدن آن ها لذت می برد که ناگهان چشمش به گوشه ظرفشویی افتاد. چنگالی را دید که خیلی ناراحت یک گوشه نشسته است. او ناراحت بود، چون خیلی وقت بود که کسی به او نزدیک نشده و با او بازی نکرده بود.
امیر صورتش را به چنگال نزدیک کرد تا چیزی بگوید. اما چنگال، آنقدر بوی بدی می داد که نفس امیر گرفت. کمی دور شد و به چنگال گفت:« کسی تو رو دوست نداره؟ آخه هیچ کس بهت نزدیک نمیشه!». چنگال جواب داد:« نه اینطور نیست. همه عاشق من هستن. ولی خیلی وقته حموم نرفتم. دوست ندارم حموم رو. واسه همین بوی بدی میدم و کسی نمیتونه بهم نزدیک شه!».
وقتی امیر حرف های چنگال را شنید، فورا از خواب پرید. چشم هایش را باز کرد و نفس عمیقی کشید. وقتی نفس کشید، بوی خیلی بدی را حس کرد. فهمید که خودش هم بوی چنگال کوچولو را می دهد. سریع از تخت خوابش بیرون آمد، از مادرش اجازه گرفت و با اسباب بازی های قشنگش وارد حمام شد. چون دوست داشت همیشه پاکیزه باشد و کسی بخاطر بوی بد، مجبور نشود از او دوری کند.
فایل پی دی اف (pdf) قصه کودکانه درباره حمام رفتن را می توانید از زیر دانلود کنید:
سوالاتی که در پایان قصه می پرسید، اثربخشی قصه را افزایش می دهد. نبوغ خفته پیشنهاد می کند در پایان قصه این سوالات را از فرزندتان بپرسید: « چرا امیر دوست نداشت حمام برود؟»، « امیر در خوابش چه چیزی دید؟»، « قاشق ها و چنگال ها و چاقو ها برای اینکه از حمام رفتن لذت ببرند، چکار کرده بودند؟»، « چرا هیچ کس به چنگال نزدیک نمی شد؟ یعنی کسی او را دوست نداشت؟»، « شما برای این که از حمام رفتن لذت ببرید و خوب تمیز شوید، چه کار می کنید؟».
اگر تمایل دارید بهترین قصه های کودکانه درباره « آموزش جنسی کودکان» و « کنترل خشم» را داشته باشید، می توانید آن ها را از طریق لینک های زیر داشته باشید.
11 قصه کودکانه در مورد تربیت جنسی
8 قصه کودکانه برای آموزش کنترل خشم
نویسنده: دکتر رضا ریحانی. مدرس، روان درمانگر و نویسنده بیش از 250 قصه کودکانه هدفمند براساس علم روانشناسی کودک