وبسایت نبوغ خفته ، فروش دوره‌های فرزندپروری ، قصه های کودکانه | دکتر رضا ریحانی

قصه در مورد زود خوابیدن کودکان | موشی که دیر میخوابید+pdf (جدید)

شاید بهترین قصه در مورد زود خوابیدن کودکان، قصه « موشی که دیر میخوابید» باشد. در این قصه کودکان با اهمیت و خوبی های زود خوابیدن آشنا می شوند. ما این قصه را به صورت کامل در اختیارتان قرار می دهیم. با ما همراه باشید.

 

دکتر رضا ریحانی

 

نویسنده: دکتر رضا ریحانی | درمانگر مجاز ICEEFT کانادا

 

 

قصه زود خوابیدن بچه ها : نکات قابل توجه برای خوابیدن بچه ها

 

قصه زود خوابیدن بچه ها

ویژه کودکان 4 تا 9 سال

 

 

قبل از اینکه قصه را بخوانید، لطفا این چند خط را بخوانید. اگر می خواهید فرزندتان زود بخوابد، اولین کار این است که الگوی خوبی باشید. انتظار خوابیدن کودک در زمانی که تلویزیون روشن است خیلی براورده نخواهد شد. سعی کنید برای خوابیدن قوانین مشخصی را تعیین کنید. سپس، شرایط آماده شدن برای خواب را مهیا کنید. بهتر است دمای اتاق تا حدی خنک باشد، محرک های مزاحم بیرونی کنترل شوند و قبل از خواب غذای سنگین و یا چرب نخورده باشیم. یادتان باشد که کودک شما نیاز به پیوند دارد. بنابراین قبل از خواب، چند دقیقه ای را صرف حرف زدن با او کنید.

 

قصه در مورد زود خوابیدن: موشی که دیر میخوابید

 

قصه برای بچه هایی که دیر میخوابندروزی روزگاری در یک قصر قشنگ، شاهزاده کوچکی زندگی می کرد. اسم این شاهزاده کوچک و باهوش “ماهان” بود. ماهان هر روز صبح زود بیدار می‌ شد و یک تکه پنیر برمی داشت و به گوشه ای از قصر می رفت. ماهان پنیر را پشت یک جاروی بلند می گذاشت و فورا برمی گشت. و بعد از خوردن صبحانه، بالای صندلی که نزدیک جارو بود می ایستاد و از تماشای اتفاقاتی که پایین صندلی می افتد لذت می برد.

 

 

یک روز صبح، مادر ماهان خیلی کنجکاو شد. او می خواست بداند که ماهان تکه پنیر را چرا برمی دارد. برای همین، او را تعقیب کرد. ناگهان دید که یک سوراخ موش بزرگ پشت جاروی بلند وجود دارد. ماهان هر روز صبح برای موش های قصر غذا می برد و بعد از دیدن آن ها لذت می برد. وقتی مادر، ماهان و موش ها را دید، یکی از آن ها از زیر دامن او فرار کرد. مادر کمی ترسید و بعد گفت:” ماهان به نگهبان بگو تا بیاد موش ها رو از قصرمون بیرون کنه!”.

 

قصه زود خوابیدن کودکان

ماهان از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شد. او گریه کرد و گفت:” مامان جونم! من عاشق موش هام. اونا خرابکاری نمی کنن. بزار اینجا زندگی کنند. مادر کمی فکر کرد و گفت:” پس، همه این موش ها رو باید ببری یه جای مخصوص در حیاط قصر.”. ماهان خوشحال شد و همه موش ها را به کلبه چوبی در قصر برد. اما یکی از آن ها جا مانده بود. او خیلی خوابالو بود و برای همین در قصر جا ماند. نزدیک عصر شد که موش کوچولوی جا مانده، با صدای “تقققق” از جا پرید. موش کوچولو با صدای جارویی که کم مانده بود به سرش بخورد بیدار شد و فورا پا به فرار گذاشت. موش کوچولو می دوید و پشت سرش هم نگهبان قصر می دوید. تا این که بالاخره به کلبه چوبی رسید و دوستانش را دید.

 

قصه موشی که دیر میخوابید

از آن روز به بعد، شاهزاده ماهان بیشتر از همیشه حواسش به موش ها بود. او دوست داشت آن ها همیشه سرحال و پرانرژی باشند تا بتوانند از خودشان محافظت کنند. چون بیرون قصر گربه های چاقالوی زیادی زندگی می کردند. ماهان هر روز، چند تکه پنیر بیرون می گذاشت و یکی از موش ها با دوچرخه پنیر را برای بقیه می برد. و بعد ماهان به سراغ آن ها می رفت و از تماشای آن ها لذت می برد. اما از دیدن موش کوچولو ناراحت می شد. موش‌ کوچولو بیشتر روز را خواب بود.

 

 

قصه خوابیدن بچه ها

او همیشه عصر ها از خواب بیدار می شد. هم خیلی گرسنه بود، و هم انرژی نداشت. ماهان به موش کوچولو با دقت نگاه می کرد. و از دیدن او نگران می شد. او با خودش می گفت:” این موش کوچولو اصلا انرژی و قدرت نداره. اگه یکی از گربه های قصر بیاد، اون نمی تونه خوب فرار کنه و از خودش محافظت کنه!”. سپس، با دقت بیشتری به موش کوچولو نگاه کرد. موش کوچولو خیلی زود عصبانی می شد و همیشه غر می زد. همیشه کلافه و بی حوصله بود. در همین لحظه ها بود که یکی از گربه های چاقالوی قصر آرام آرام به موش ها نزدیک شد. همه موش ها صدای پای او را شنیدند، اما موش کوچولو اصلا حواسش نبود.

 

 

موش کوچولو نشسته بود که گربه چاقالو کمین کرده بود. اما این بار شاهزاده ماهان به داد موش کوچولو رسید. دنبال گربه دوید و گربه هم پا به فرار گذاشت. ولی ماهان خیلی نگران بود. به موش کوچولو نزدیک شد و گفت:” اگه نبودم تو نمی تونستی از خودت محافظت کنی. حواست کجا بود پسر؟”. موش کوچولو سرش را پایین انداخت و گفت:” حق با تویه. من شبا نمی خوابم. برای همین روزا خوابم و وقتی بیدار میشم همش نق میزنم و اصلا انرژی و توان ندارم!”. ماهان خیلی تعجب کرد. گفت:” شبا که همه خوابن. تو بیدار چکار می کنی؟ میدونی اگه خوب نخوابی نمی تونی خوب رشد کنی؟ بعد انرژیت کم میشه و زود عصبانی میشی و غر میزنی!”.

 

موش کوچولو که هنوز خیلی ناراحت بود، گفت:” اصلا دوست ندارم شبا بخوابم. انقدر نمی خوابم تا چشمام خسته بشن و خودشون بخوابن!”. ماهان گفت:” پس تو باهوش نیستی. چون شبا نمی تونیم با دوستامون حرف بزنیم و بازی کنیم. حتی نمی تونیم شلوغ کاری کنیم. چون همه خوابن. شبا باید استراحت کنیم تا وقتی روزها همه بیدار میشن بتونیم باانرژی بازی کنیم و بتونیم از خودمون محافظت کنیم!”. موش کوچولو فهمید که شاهزاده راست می گوید. برای همین تصمیم گرفت شب ها زود بخوابد. او از وقتی که شب ها می خوابید، عاشق روز ها شده بود و دیگر دلش نمی خواست روز تمام شود. آخر شب به خودش می گفت:” زودتر بخواب که صبحا با انرژی و با حوصله بتونی بازی کنی و از خودت هم محافظت کنی!”.

 

فایل پی دی اف (PDF) قصه در مورد زود خوابیدن کودکان را می توانید از زیر دانلود کنید.

 

قصه در مورد زود خوابیدن

 

 

قصه های کودکانه تربیت جنسی

 مجموعه قصه های تربیت جنسی کودکان

 

قوری حرف میزند یک قصه کودکانه است.

مجموعه قصه های آموزش کنترل خشم

 

قصه در مورد جدا کردن اتاق خواب کودک

مجموعه قصه های خوب خوابیدن و قوانین خانه

 

قصه برای افزایش عزت نفس

مجموعه قصه های تقویت اعتماد به نفس و عزت نفس

  • اشتراک این مطلب در شبکه های اجتماعی :