داستان « فندوق سلام میکنه » زیباترین قصه درباره آموزش سلام کردن به کودکان است. در اغلب موارد، علت سلام نکردن کودکان را می توان در پشت احساس خجالت و شرم و ضعف در برقراری روابط اجتماعی دانست. کودکان 4 تا 8 ساله با شنیدن و یا خواندن این قصه می توانند به تدریج احساس شرم خود را کنار گذاشته و به جای آن مهارت برقراری روابط را تمرین کنند.
نویسنده: دکتر رضا ریحانی| روان درمانگر مجاز ICEEFT کانادا
النا دختر مودبی بود. او با بابا و مامانش همیشه مودبانه و با صدای آروم حرف میزد. در بیشتر وقتا، النا خوشحال و شاد بود. اما گاهی اوقات هم احساسات خوبی رو تجربه نمیکرد. النا خودشو دختر خجالتی میدید. برای همین، وقتی یه جایی مهمونی میرفتن، خیلی سختش بود که سلام بده. سلام کردن به بقیه برای النا کار آسونی نبود. هروقت کسی خونه الناشون میومد، او یا پشت ماماتش قائم میشد، یا میرفت توی اتاق خودش تا مجبور نباشه به کسی سلام بده. یعنی، احساس خجالت قویتر از النا بود. چون همیشه النا به حرف اون احساس گوش میکرد.
پکیجی استثنایی که به والدین کمک میکند آسیب های گذشته خود را ترمیم کنند تا ناخودآگاه سر فرزندشان داد و بیداد نکنند. لطفا اینجا کلیک کنید.
امشب تولد النا بود و مامان بابای او کلی مهمون دعوت کرده بودن. النا از اینکه تولدش بود خیلی خوشحال بود، اما یکمی هم ناراحت بود. چون قرار بود مهمونا بیان خونهشون و النا خجالت میکشید به بقیه سلام بده. کم کم شب میشد و مهمونا یکی بعد از دیگری با کادوهاشون از راه میرسیدند. النا پشت کیک تولدش قائم شده بود و نمیتونست سلام کنه. آهنگ تولدت مبارک با صدای بلند پخش شد و هر کسی که دوست داشت، شروع کرد به رقصیدن. کمی بعد، نوبت کادوها شد. بابابزرگ برای النا یه عروس هلندی کوچولوی خوشگل اورده بود.
جشن تولد تموم شد و هر کسی به خونه خودش برگشت. النا هم از بین همه اون کادوها، از عروس هلندی کوچولوی بامزه خیلی خوشش اومده بود و اسم اونو “فندق” گذاشت. فندق خیلی بازگوش بود. او النا رو میخندوند. برای همین، النا یه قفس کوچولو گرفت و یه وقتایی فندوق رو میذاشت توی قفس داخل اتاق. یه روز، وقتی النا از پارک به خونه برگشت، فورا سراغ فندوق رفت. همینکه فندوق النا رو دید، بلند گفت:” سلاااام!”. النا خیلی خوشحال شد. بالا و پایین پرید و بعد در قفس رو باز کرد. فندوق بیرون اومد و به النا نگاه کرد و گفت:” سلاااام!”.
پکیج جامع و کامل آموزش و تربیت جنسی کودک و نوجوان که شما را از هر کتاب و منبعی بی نیاز می کند. لطفا اینجا کلیک کنید.
النا خیلی ذوق زده بود. او فورا پیش مامانش رفت و گفت:” وای مامان، فندوق بهم سلام کرد!”. هنوز حرف النا تموم نشده بود که فندوق با پاهای کوچولوش سر رسید. روی پاهای مامان النا رفت، بعد بالا رو نگاه کرد و گفت:” سلاااام!”. دوباره النا از خوشحالی داشت بال در میورد. فندوق کوچولو از پاهای النا بالا رفت و روی شونه او نشست. مامان لبخندی زد و گفت:” عزیزم! خیلی خوشحال شدی. چی شد که انقدر ذوق زدی؟”. النا گفت:” چون تا منو دید، بهم سلام کرد!”. مامان دستای النا رو گرفت و گفت:” آره! وقتی سلام میدیم، یعنی یه رفتار مودبانه داریم. واسه همین هم خودمون خیلی خوشحال میشیم، و هم بقیه متوجه میشن چقدر مودب هستیم و اونها هم شاید کیف کنند!”.
النا اون روز تصمیم گرفت هرجا که رفتن مثل فندوق مودبانه برخورد کنه و سلام کنه. او با خودش گفت:” فندوق فقط همین یک کلمه رو بلده و بدون خجالت میگه. اما من یه عالمه کلمه بلدم، پس خجالت نمیکشم و سلام میکنم!”. النا در همین فکرا بود که براشون مهمون اومد. بابابزرگشون اومده بودن. النا نزدیک رفت و با لبخندی به همه نگاه کرد و سلام داد. مامانبزرگ نزدیکتر شد و گفت:” وای چقدر قشنگ سلام کردی. خب چطوری عزیزم؟ خوبی؟”. اما النا چیزی نگفت. چیزی به ذهنش نرسید. سرش رو پایین انداخت و خجالت کشید.
النا از خجالت فورا سمت اتاقش دوید. وقتی وارد شد، فندوق رو دید که جلوی آینه واستاده و میگه:” سلااام! سلااام!”. النا فورا فندوق بغل کرد و گفت:” خیلی ازت ممنونم. بازم یه چیز خوب بهم یاد دادی!” و بعد با فندوق جلوی آینه رفت و با خودش حرف زد. النا جلوی آینه تمرین کرد که اگه یکی بعد از سلام، ازش سوال پرسید، چطوری باید جواب بده. حالا او یه راه خوب پیدا کرده بود. از اتاقش بیرون رفت و خیلی خوشحال کنار پسرخاله و دخترخالهش رفت.
اگر میخواهید بهترین روش در برابر خشم فرزندتان را بیاموزید، لطفا اینجا کلیک کنید.
مهمونا که رفتن، النا به مامانش گفت:” مامان! من میخوام حالا هرجا که رفتیم سلام بدم. حتی جلوی آینه با خودم تمرین کردم که چطوری باید حرف بزنم. اما میشه باهم تمرین کنیم؟!”. مامان خیلی خوشحال شد و گفت:” آره عزیزم! باهم تمرین میکنیم. تا روز به روز بهتر و بهتر بشیم!”. النا از اون روز به بعد، همیشه با فندوق بازی میکرد و هر جا که میرفت سلام میداد. او حالا روز به روز مودبتر میشد و بیشتر از قبل دوست داشت بقیه و یا دوستاش رو ببینه و باهاشون حرف بزنه.
مجموعه قصه های تقویت اعتماد به نفس و عزت نفس کودکان
مجموعه قصه های آموزش جنسی کودکان
باسلام و خسته نباشید
واقعا قصه های عالی طراحی کردید و دختر ۴ ساله من خیلی دوست داره و براش اموزنده است
مهمتر از همه اینکه داستان روان و مفهومی هست.
سلام و ارادت
خیلی خوشحالم که تونستیم رضایت شما رو جلب کنیم. برام خیلی ارزشمنده.