اعتماد به نفس در مدرسه، البته اگر در سطحی مطلوب باشد، می تواند منجر به عملکرد بین فردی بهتر و موفقیت تحصیلی شود. یکی از موراد مهم برای ایجاد اعتماد به نفس در مدرسه، درست کردن تابلوی قدرت است. شما در این داستان با این اصطلاح آشنا خواهید شد. این قصه برای کودکان 4 تا 9 ساله نوشته شده است.
نویسنده: دکتر رضا ریحانی | روان درمانگر مجاز آیسفت کانادا
دوباره پاییز از راه رسید. همه بچه ها کیف و دفتر و مداد و کلی چیز های قشنگ خریده بودند و برای مدرسه و درس آماده شده بودند. آرمین هم همه وسایل مدرسه را خریده بود و منتظر بود تا مدرسه ها باز شود. روز ها گذشت و بالاخره انتظار به پایان رسید. آرمین از اینکه قرار بود فردا مدرسه برود، هیجانزده بود.
خورشید دوباره در آسمان پیدا شد. هوا کمی خنک بود. آرمین با خوش حالی از خواب بیدار شد و صبحانه خورد. و بعد، کیفش را برداشت و به همراه مادرش به مدرسه رفت. آرمین خیلی هیجان داشت، اما وقتی در جمع بچه های مدرسه رفت، از آن هیجان و ذوق کم شد. آرمین احساس کوچکی می کرد. او فکر می کرد از همه بچه های مدرسه ضعیف تر است. آرمین فکر می کرد همه آن بچه ها کلی کار بلد هستند، اما خودش هیچی بلد نیست.
آرمین خیلی اذیت بود. او در آن روز خیلی اذیت شد. تا اینکه زنگ آخر به صدا در آمد و او با ناراحتی پیش مادرش رفت و به خانه برگشتند. آرمین هیچ حرفی نمی زد. تا اینکه مادر پرسید:” ناراحت شدی آرمینجان! میخوای حرف بزنیم؟!”. آرمین گفت:” آره مامان! کاش منم مثل دوستام بودم. اونا خیلی خوبن. خیلی کارا بلدن، اما من هیچی بلد نیستم!”. مادر کمی ناراحت شد و گفت:” فهمیدم! تو فکر میکنی هیچی بلد نیستی، و بقیه همه کار ها رو بلدن، واسه همین خیلی ناراحت شدی. میفهمم آرمینم!”. و بعد به راه شان ادامه دادند.
در مسیر برگشت، مادر به چیز های قشنگ فکر می کرد. وقتی به خانه رسیدند، آرمین با ناراحتی وارد اتاقش شد و دراز کشید. کمی بعد، مادر با یک تابلوی بزرگ، اما خالی وارد اتاق شد. تابلو را به دیوار زد. آرمین با تعجب پرسید:” اون چیه دیگه مامان؟ چرا خالیه؟!”. مادر گفت این تابلو رو من و تو باهم پُرِ پُرش میکنیم!”. یک روز وقتی آرمین تو کوچه فوتبال بازی می کرد، خیلی گل های قشنگی می زد. برای همین، مادر یک عکس توپ به تابلو زد. همین که چشم آرمین به توپ افتاد، پرسید:” این چیه؟ توپه؟!”.
مادر لبخندی زد و گفت:” آره توپه. یادته همین چنددقیقه پیش چقد خوب فوتبال بازی میکردی؟ تو فوتبالت خیلی خوبه. واسه همین، عکس توپو زدم تا همیشه دونیم که فوتبالت عالیه!”. آرمین خیلی خوش حال شد و بعد سمت دفترنقاشی اش رفت. وقتی دفترش را باز کرد، متوجه شد که یک عالمه نقاشی های قشنگ کشیده. بعد، با ذوق و شوق مجله هنری را برداشت و عکس یک نقاش را با قیچی برش زد و به مادرش گفت:” مامان! این عکس رو هم میشه به تابلو بچسبونی؟ میخوام یادم باشه که نقاشیمم خیلی عالیه!”.
روز ها گذشت و آرمین عکس هر چیزی که بلد بود را به تابلوی اتاقش می چسباند. حالا روی تابلو ۵ تا عکس بود که نشان می داد آرمین چه چیز هایی را خیلی خوب انجام می دهد. حالا وقتی آرمین در جمع دوستانش در مدرسه بود، به خودش افتخار می کرد. او همیشه یادش بود که چه کار هایی را خیلی خوب می تواند انجام دهد. او وقتی در مدرسه بود، متوجه شد که هر کدام از بچه های کلاس در کار هایی خیلی خوب هستند. علی خیلی خوب می تواند بنویسید، آرش خیلی خوب شعر می خواند، متین خیلی خوب می تواند قرآن حفظ کند و بخواند. برای همین، عاشق خودش و دوستانش شده بود.
حالا آرمین وقتی پیش دوستانش بود، خودش را بچه قوی می دید. برای همین حس خوبی داشت. یک روز وقتی مدرسه تعطیل شد، فورا به سمت اتاقش رفت و بالای تابلو نوشت:” تابلوی قدرت”. مادر وقتی این اسم را دید خیلی خوش حال شد. آرمین را بغل کرد و بوسید و گفت:” بهت افتخار میکنم آرمینم!”. آرمین هم لبخندی زد و گفت:” منم به خودم افتخار میکنم مامانم!”. از آن روز به بعد، آرمین به دوستانش می گفت:” اگه میخواین بهتر بدونین که چقدر قوی هستین، “تابلوی قدرت” خودتونو درست کنید.